مرگ

ساخت وبلاگ
#دانای_کل✅ماجرای سقف خراب شهر من و آوارهایش داستانی قدیمی دارد. از روزی که نوبت ما شده بودخودمان برای خودمان تصمیم بگیریم . وقتی از پس سال ها زندگی ارباب و رعیتی آمده بودیم .از خودم شروع کنم که به بیراهه رفتم. همه ما از یک طبقه بودیم و این که چه کسی پشت فرمان بنشیند و بقیه در طول پیمودن این جاده دلشان به رانندگی اون قرص باشه نشدنی ترین کار بود. مدام بعد هر چند کیلومتر از مسیر، راننده را پیاده کردیم به هوای شوفری بهتر. همین ماشین را می گویم که حالا نه بوق دارد و نه صندلی ... پشت این وانت پر از مسافر ،خیلی وقت است درگیریم و ماشین پر از مسافر مدعی رانندگی و بلد راه، اگر چپ هم نکند بی شک به مقصد نمی رسد. درد امروزجاده نیست ! خودپنداریم به دانش و علم و مدیریت نوین مان امّا نمی بینیم این نمای ذهن ها زغالی است. در حالیکه حتی نتوانستیم درکاری که سررشته داریم کاری پیش ببریم ،مدعی و صاحب نظریم و بسته ی کاملی از متخصص بودن در بهداشت ،سیاست ،مدیریت،مهندسی، حسابداری، آموزش،کشاورزی ،میراث فرهنگی ،ورزش و...واقعاً نوبر است! سوابق درخشانی هم در راستای التقاط این موضوعات با یکدیگر داریم. یک صد پست فورواردی در فلان گروه ،یک پوشه آرشیوی از تصاویر مرتبط در گوشی ، پنجاه ساعت تفکر برای ارائه نظریات من درآوردی،یک عالمه حالت عاشق پیشرفت شهر و دیار به خودگرفتن،ساعت ها سخنرانی عبث و بدون نتیجه و درنهایت معرکه در مرزحق به جانب بودن. و در آخر هم اف و لعنت هایمان بر باعث و بانی های ردیف کرده و مقصرین وضعیت امروز شهر. شاید پی نبردیم دانای کل امروز نه تنها توانایی کشیدن بار را مثل دیروز ندارد که دانای کلی اصلاً امروزه جوهره و فرصت ظهور و رشد و تعالی را نخواهد داشت. توهم همه چیز دانی و نقش آفرینی وسیع در تما مرگ...
ما را در سایت مرگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saminmahabadian بازدید : 16 تاريخ : دوشنبه 2 مرداد 1402 ساعت: 19:45

همه از او می گویند و ورق برگشته چون حالا دختری هست تا برای جاری زندگی بر تخت شاهانه پدر تکیه زند وملکه ای تمام کمال باشد برای مردم مملکتش .شکوه سلسله ای این بار زنجیر به دستان وپاهای دختری است از جنس نور .عصر جدیدی در راه است عصر شاهزاده خانم .دختری یگانه از زیبایی های زمینی .دختری فراتر از قداست وزیبایی ماه .رنگ ها درمقابلش ترک میدان کرده وزیور آلات به حرمت حریم جلوه اش از خجالت آب شده، آفتاب مات نگاهش وابر مرید وغلامش ،سَرو سایه ای از قد رعنایش ،بادغرقه در افشانی گیسوانش، لاله ولادن محو لذت از جمالش .گویی فسانه ساحران در کار است ،نقش ونگاری این چنین ...نه ساحران که خود درمانده اند؟!خط ربطش به جای دیگر است تا چین بلورنگارینش را درهم گره بندد .اَبروانش را هر دم به صد هزار کشته یادی باید کرد .دم از مژگان سیاهش نمی زنم وصحبت از انگبین وجودش نمی کنم تادرونم مضطربِ گفتن همانا ومردن همانایم نباشد.خاکم به سر که شاهزاده خانم چند روزی است حال خوشی ندارد.از آن است که ستاره ها کم نور شده اند ،آفتاب دل خون است وقمر در عقرب .کور باید کرد شور چشمانی را که الهه ی قصر را به این روز انداخته اند.ای کاش می دانستم مرهم درد نازبانو کجاست؟طبیبان جملگی ناله عجز سرداده اند .به که پناه باید برد ؟به ستون های قصری که تمام حشمت وجلالش را باخته است یا به پادشاهی که بی جانی دخترکش را می بيند اما دستش به جایی نمی رسد ؟چون گردبادی که بهر خاموشی چراغی آمده، امیدمان ناامید است.اما شاهزاده خانم طاقت بیاور...از ندیمان شنیده ام که رخ زرد وتن ملول و...!طاقت بیاور که چهرۀوطن گرفته است.نمی دانم چیست ؟اما چیزی باید باشد ،فراتراز پادشاه..بالاترازطبیبان !اینها کفایت نمی کند .سرم درد می کند .پاهایم بی رمق اند، خسته و مرگ...
ما را در سایت مرگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saminmahabadian بازدید : 29 تاريخ : دوشنبه 2 مرداد 1402 ساعت: 19:45